گفتگویی ارغوانی با محسن مهاجر
# مهربانى و اخلاق مهمترين قسمت انسان بودن است
# راحیل مسیر زندگی من را عوض کرد
# دوست دارم کاری کنم که هیچکسی نمیتواند انجامش بدهد
# دوست دارم جای خودم باشم
ضمیمه تصویری در در کانال رسمی آپارات (aparat.com/majidakhshabi) و کانال رسمی تلگرام (t.me/zirobamonline)
تیم گفتگو: مرضیه جعفری و مهرداد بالازاده.
# متولد چه سالى هستید؟
متولد سال 1361 و از بچههای جنگ هستم. یادم میآید وقتی کوچک بودم پدرم برایم سازدهنی پلاستیکی گرفته بود که من با آن مشغول بودم. اینها جزء نوستالژیهای بچگیام بودند و من هیچوقت فکر نمیکردم که یک روزی بخواهم بهصورت جدی این ساز را دنبال کنم.
# مشوق اصلیتان در مسیر نوازندگی چه کسی بود؟
پدر و مادرم خیلی من را تشویق میکردند. خانوادهام در همه اجراهای من هستند. همنسلهای من یکسری کمبودهایی داشتهاند؛ ولی خانوادهام از نظر حمایت مالی و معنوی هیچوقت برایم کم نگذاشتند.
# کارتان را با گیتار الکتریک شروع کردید درست است؟
بله؛ گیتار الکتریک سازی است که شروعش خیلی سرسامآور است. آن زمانی که من گیتار الکتریک میزدم یک خانه ویلایی خیلی کوچک 70-80 متری داشتیم که با پنج بچه در این خانه زندگی میکردیم. فکرش را بکنید که با پنج بچه و من هم در بین آنها بخواهم گیتار الکتریک بزنم، چه شود! ولی همیشه خانوادهام مشوقم بودند. از آنجایی که برادرها و خواهرهایم خیلی زود ازدواج کردند، این بستر برای من فراهم شد که فضای بیشتری برای تمرین کردن و کار انفرادی در خانه داشته باشم.
# سازدهنی را دقیقا از چه زمانی شروع کردید؟
من همیشه سبک بلوز کانتری را خیلی دوست داشتم. سال 86-1385 با آقای امیر موسوی آشنا شدم. قبل از آن هم ساز میزدم ولی هیچ مرجعی (یوتیوب یا فیسبوک) وجود نداشت. کمبودهای آموزشی خیلی زیاد بود و فقط یک رفرنس خیلی ساده بود که من شروع کردم.
# حدود 10 سال است که سازدهنی میزنید؟
بله. از سال 75 ساز دهنی میزدم البته نه به آن شکلی که بخواهیم بگوییم نوازنده سازدهنی بودم. اکنون هم خودم را نوازنده نمیدانم و به نظرم هنوز راه زیادی مانده تا به سطحی که جزء ایدهآل ذهنیام است برسم. همیشه پیگیر این بودم که فقط یاد بگیرم. دوستانی چون حسام حقپژوه، مانى مزكى، الیاس دژاهنگ و علی معتمدی و خیلیهای دیگر کمکم کردند تا خودم را ارتقا بدهم و مرجعهای آموزشی و علمی را بین خودمان به اشتراک میگذاشتیم. به نظر من یادگیری هیچوقت متوقف نمیشود. درست است که من پا در کفش اساتید کردم و این جسارت را در حق بزرگان کردم و به نوعی درس میدهم؛ ولی خودم هیچوقت از یادگیری دست برنداشتم.
# شما اکنون گروهی را تشکیل دادهاید؟
بله من همیشه به این معتقد بودم که کار باید گروهی باشد. متاسفانه در زمینه فرهنگی و اجتماعی، رقبا چشم دیدن همدیگر را ندارند و حتی خیلیها در ظاهر دوست هستند؛ ولی در باطن اینگونه نیست. دوستانی را که نام بردم و با آنها مشغول کار هستم جزء کسانی هستند که هم در ظاهر و هم در باطن همیشه همراهم بودهاند. کاری را به آن شکل گروهی با هم انجام ندادهایم به غیر از یک کار که پارسال در اولین فستیوال سازدهنی ایران برگزار شد و دور دومش اردیبهشت سال آینده برگزار میشود.
# کمی از گروه اُکتاو برایمان بگویید.
گروه اُکتاو گروه خودم بود که سال 83-1382 آن را جمع کردم و شامل مجید پروریان، خشایار بستان شیرین، مهدی محمدیان، محسن گلمحمدی، یاشار رشدی و میلاد افجهای بود.اگر اسمی هم جا مانده از این عزیزان عذرخواهی میکنم. آن زمان از لحاظ تمرینی خیلی در مضیقه بودیم و یادم میآید که در پارکینگ تمرین میکردیم. بعد گروه تشکیل شد و چند اجرا هم داشتیم و در نهایت این گروه در سال 1385 دیسبند شد.
# بعد از آن هم کار گروهی انجام دادید؟
بله خیلی. اگر خودم بخواهم گروهی داشته باشم سرپرستی گروه خیلی سخت است، مخصوصا اگر بخواهید چند نفر را دور هم جمع کنید که هر کسی ایدهای به اندازه یک دنیا برای خودش دارد. این کار مشکلات خاص خودش را دارد.
# آخرین اجرای زندهتان چه زمانی بود؟
هفته پیش بود.
# کجا؟
شهریار با مهدی مدرس.
# چه سالی از دانشگاه فارغالتحصیل شدید؟
من ورودی سال 1386 هستم و بعد از تقریبا 10 سال ساز زدن، وارد دانشگاه شدم.
# دانشگاه موسیقی؟
بله دانشگاه موسیقی برایم توفیق اجباری شد. جایی که من درس میدادم تحصیلات موسیقی لازم داشت. زمانی که میخواستم به دانشگاه بروم، تئوری موسیقی و مبانی موسیقی را گذرانده بودم و استادی هم بهنام فرهاد بینایی داشتم که ایشان با من سلفژ و تئوری موسیقی را کار میکردند، هارمونى و كنترپوآن و اركستراسيون رو هم در كنار على انيسى ياد گرفتم . در دانشگاه راحیل بودم و راحیل مسیر زندگی من را عوض کرد. با آدمهای خیلی خوبی آشنا شدم و اکنون بعد از 10 سال، هنوز دوستان خیلی خوبی دارم و هنوز هم با همدیگر کار میکنیم. دانشگاهی که آنجا تحصیل میکردم واحد 46 علمی کاربردی راحیل، جنب متروی میرداماد بود. آن زمان همه به اسم راحیل میشناختند و هنوز هم راحیل میگوییم.
# بعد از دانشگاه وارد کار موسیقی شدید؟
من قبل از آن هم کار میکردم؛ ولی سال 1386 بهطور جدی وارد این کار شدم.
# مدرکتان برایتان فایدهای داشت؟
مدرکم عملا به کارم نیامد.
# نظرتان در مورد تحصیلات آکادمیک موسیقی در ایران؟
در اینکه دانشگاه مسیر موسیقایی من را عوض کرد شکی نیست؛ ولی اینکه شما بگویید من میخواهم بروم دانشگاه و یک چیز چشمگیری یاد بگیرم، اینطور نیست. بیشتر روابط دانشگاه و آن چیزهایی که به من یاد دادند برایم موثر بود، ضمن اینکه اساتیدی داشتم که واقعا به من درس زندگی یاد دادند. استاد امیر معینی و استاد شهرام توکلی جز افرادی بودند که با اخلاقشان به من درس زندگی آموختند. متاسفانه امروزه اخلاق در بحث حرفهای موسیقی جای خیلی کمی دارد. من خودم منتقد این موضوع هستم که دیگر اخلاقیات وجود ندارد و کمرنگ شده است.
# ایدهآل ذهنیتان چیست؟
شاید خندهدار باشد؛ ولی چیزی است که همیشه بهش فکر میکنم. ایدهآل ذهنی من در سازدهنی، اجرای یک کنسرتو سوييت براى هارمونيكا با ارکستر سمفونیک برلین در آلبرت رویال هال لندن است.
# تابهحال به خوانندگی فکر کردهاید؟
خیر اصلا. هرچند رشته تحصیلیام در دانشگاه به سازدهنی و گیتار ربطی نداشت و من با استاد گرانقدر موسیقی خانم میلانی، آواز کلاسیک خواندهام. یادم میآید همیشه سر کلاس ایشان میگفتم دوست دارم کاری کنم که هیچکسی نمیتواند انجامش بدهد. حدود پانزده سال پیش کار خوانندگی میکردم و قطعهای بهنام «حسرت» را خواندهام که هنوز هم دوستش دارم؛ ولی پخش آنچنانی نشد. اصلا به خوانندگی فکر نمیکردم و دوست داشتم کاری را انجام بدهم که حداقل نود درصد آن را انجام ندادهاند.
# کار خوانندگی را دوست داشتید که انجامش دادید؟
بله دوست داشتم. هر شخصی که بگوید من خوانندگی را دوست ندارم مخصوصا اگر در کار موسیقی باشد قطعا دروغ میگوید. شاید من سال دیگر کاری منتشر کنم و بخوانم که نقض صحبتهایم نیست؛ ولی بیشتر دوست دارم نوازنده باشم و ساز بزنم تا بخواهم بخوانم. از نظر من ما خوانندههای خیلی خوبی هم داریم.
# چه سبکی را دوست دارید؟
همه سبکها را دوست دارم.
# اولین بار چه زمانی عاشق شدید؟
اگر میشود از این سوال بگذریم (با لبخند). اولین باری که عاشق شدم به سالها پیش برمیگردد.
# قطعا عشق کودکی بوده؟
صد درصد. اولین بار در کودکی عاشق دختر همسایهمان شدم و هیچوقت هم همدیگر را ندیدیم.
# الان هم عاشق هستید؟
اسم حسی که سالها پیش داشتم را میشود عاشقی گذاشت؛ ولی اکنون بیشتر منطقی هستم تا عاشق.
# قصد ازدواج ندارید؟
نه اصلا.
# آبی یا قرمز؟
من پرسپولیسی هستم و قبل از اینکه پرسپولیسی باشم بارسایی هستم. بارسا را خیلی دوست دارم. یکی دیگر از آرزوهای ایدهآل ذهنیام این است که بتوانم اِلکلاسیکو را در نیوکمپ ببینم.
# دغدغه امروز محسن مهاجر؟
این است که بتوانم خانوادهام را حمایت کنم.
# اگر قرار بود خارج از کشور بروید کدام کشور را انتخاب میکردید؟
یک دوره خیلی کوتاهی مالزی بودم و این کشور را خیلی دوست دارم. زمانی که آنجا بودم خیلی خوب بود؛ یعنی بستر برای موسیقی خیلی باز بود، مثل اینکه شما از یک نقطه وارد دریا میشوید. نوازندههای خیلی قدرتمندی دارد. یک شخص آماتور از حرفهایهای ما بهتر ساز میزند؛ ولی اکنون که دوستانم از آنجا تعریف میکنند میگویند خیلی بدتر از قبل شده است که بهخاطر اتفاقات سیاسیای است که در منطقه پیش آمده است. یکسری مهاجرتهایی به آنجا شده و اوضاع کشور را خراب کرده است. اگر بخواهم کشوری را انتخاب کنم هلند و استرالیا را انتخاب میکنم.
# برای زندگی کردن؟
خیر. برای زندگی کردن دوست دارم ایران باشم.
# پس دوست دارید کشوری را انتخاب کنید که آرام است و درگیری سیاسی ندارد؟
بله همینطور است. یکی از دوستانم در هلند زندگی میکند و با ایشان در ارتباط هستم. میبینم که ایشان در این کشور خیلی خوب و به دور از دغدغههای سیاسی و اجتماعی زندگی میکند.
# دوست دارید جای کدام بازیگر باشید؟
هیچکس. دوست دارم جای خودم باشم.
# اگر قرار بود یک بازیگر را انتخاب کنید؟
پرویز پرستویی.
# در کدام فیلم ایشان دوست داشتید بازی کنید؟
مومیایی سه.
# چرا؟
چون طنز متفاوتی بود. با احترام به کسانی که طنز میسازند میگویم که «مومیایی سه» خارج از هجویات روزمره ما بود و بیشتر با طنز تصویری و دیالوگی توأم بود.
# آخرین کتابی که خواندید؟
کتاب «کوری» بود که نام نویسندهاش خاطرم نیست. کتابی بود که در مدتزمان کوتاهی از اول تا آخرش را خواندم و من را جذب کرد.
# جمله من را کامل کنید؟ من عاشق آن لحظهام که…
پدر و مادرم را میبینم.
# از نظر محسن مهاجر ثروت یعنی چه؟
ثروت یعنی خوشبختی.
# خوشبختی یعنی چه؟
خوشبختی یعنی آرامش.
# از نظر شما کسی که آرام است ثروتمند است؟
در اینکه پول مشکلات را حل میکند شکی نیست. زندگی خیلیها را دیدهام که در رفاه و ثروت هستند؛ ولی هیچ آرامشی در زندگیشان نیست. زندگی خودم را دوست دارم و با اینکه دغدغههای مالی زیادی در زندگیام است؛ ولی واقعا احساس آرامش میکنم.
# شما آدم منتقدی هستید؟
بله. ما در هر زمینهای که فعالیت میکنیم بهجای اینکه از طریق دوستانمان حمایت شویم، رها میشویم و یا جلوی پایمان سنگ میاندازند. انتقادهای مخرب، فحاشی کردن در صفحات اجتماعی، زیرآبزنیهای روزمره، اینکه بسپارند به فلانی کار ندهید یا نگذارید فلانی پیشرفت کند، اینها برای خودم اتفاق افتاده است. اسم نمیآورم؛ با من تماس گرفتند و گفتند محسن مهاجر به ما زنگ زدند که ما با تو کار نکنیم!
# دلیلش چیست؟
دلیلش برای خودم واضح است و ارزش صحبت کردن ندارد. یکسری اتفاقها باعث میشود شما طرف مقابلت را بشناسی؛ مثلا شخصی در چهار سال گذشته در ظاهر دوست صمیمیات بوده ولی در باطن نه! یا تماسهایی گرفته میشود که به من میگویند محسن مهاجر حالا تو یک سال نباش! از این نوع تماسها زیاد داشتم.
# شما هم هیچ کاری نمیکنید؟
خیر. وقتی دیگران نمیخواهند حقیقت را باور کنند تلاش شما برای باور کردن قضیه بیهوده است. من این انرژی را برای خودم میگذارم و خودم را ارتقا میدهم نه اینکه دیگران را مجاب کنم که آن چیزی که شنیدهاید دروغ بوده است. یکسری چیزها به مرور مشخص میشود و تا الان هم بخشی از آن مشخص شده است. من اصلا وقت خودم را صرف حاشیهها نمیکنم؛ چون واقعا انرژی زیادی میگیرد و شما را از مسیر اصلی خارج میکند. من معمولا آدمها را از زندگیام حذف میکنم. وقتی میبینم شخصی حاشیهساز است حذفش میکنم و فصل بعدی را شروع میکنم.
# با طرف صحبت نمیکنید تا موضوع حل شود؟
بهطورمثال من با شما مشکل دارم و میگویم بیا صحبت کنیم و حلش کنیم. شما میآیید و صحبت میکنیم و حلش میکنیم؛ ولی اگر شما حاضر نباشید با من صحبت کنید، این وسط مشکلی هم نیست و من شما را کنار میگذارم.
# در حد دو جمله با کسانی که فکر میکنید دغدغه امروز شما هستند صحبت کنید.
همه حرفهایم را در دو جمله میگویم: مهربانی و اخلاق مهمترین قسمت انسان بودن است. به نظر من از این مهمتر در زندگی هیچ شخصی نیست و هر چیزی را شما در زمینه اخلاق بگنجانید مطمئنا به آن هدف و تعالی خواهید رسید.
# احساس خوشبختی میکنید؟
بله، مخصوصا که یکسری چیزها برایم تمام شده و تمام شدنش باعث آرامش من شده است.
# معنى رنگ ارغوانى و اينكه روزها و لحظهها ارغوانياند چیست؟ و اينكه چرا رنگ ارغوانى برایتان اهميت دارد؟
من عكس اجراها و كنسرتهايى كه داشتم را چاپ ميكردم و به ديوار اتاقم ميزدم، بعد از مدتى كه تعداد عكسها زياد شد وقتى از دور به عكسها نگاه ميكردى رنگى كه غالب بود رنگ ارغوانى بود. آن روزها همهچیز خوب بود و حس آرامش داشت و از آن روز به بعد رنگ ارغوانى برایم حس خوبی داشت و اينكه سعى كردم اين حس را به ديگران هديه كنم و اين شد كه روزها و لحظهها ارغوانى شدند.
# کلام آخر
امیدوارم زندگیتان همیشه رنگ ارغوانی داشته باشد.